جای "شهید همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...
جای "شهید چمران" خالی که یه روسری به همسر لبنانی اش غاده جابر هدیه داد و گفت:
بچه های یتیم خانه دوست دارن شما را با حجاب ببینن...
جای "شهید حمید باکری" خالی که خانم فاطمه امیرانی همسرش میگفت:
به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...
جای "شهید زین الدین" خالی که میگفت:
در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که منتظر شهادت باشد...
خانمش میگفت:
هنوزم که هنوز است صدای کمیل خواندنش را میشنوم..آیا باورتان میشود..؟
جای "شهید عبادیان" خالی که خانمش در مرثیه ای غم انگیز خطاب به شوهر شهیدش نوشت:
بس نیست این همه سال دنبال تو دویدن و نرسیدن...؟
تا وقتی تو بودی از این شهر به آن شهر رفتن و آوارگی بود
وقتی هم رفتی دربدری و بی کسی..
پس کی نوبت من میشود..؟
جای "شهید دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..."
خانمش گفت:
بچه ها را بزرگ کردم و نگذاشتم آب توی دلشان تکان بخورد...زندگی است دیگر..
و حالا منتظر نوبتم نشسته ام تا او اینقدر پشت درهای باز بهشت انتظارم را نکشد...
البته بد هم نیست..بگذار یک بار هم او مزه انتظار را بچشد..
جای "شهید محمد اصغری خواه" خالی که یه روز یکی از همرزمهاش به او گفته بود:
محمد! من دلم به حال تو میسوزه..با آن قد و قامت رشیدت، آخه هیچ جعبه ای پیدا نمیشه که تو را توش بذارن..همه تابوت های جبهه از قدت کوتاهترند..
خانمش گفت:
پیکر محمد رو نیاوردن.....
به همرزم شوهرم گفتم:
فقط بگید چرا نیاوردینش...؟
آقای عابدپور ، همرزم شوهرم گفت:
فکر نکن من اینقدر بی غیرت بودم که خودم برگردم و محمد را نیارم..
مرتب میزدند و نمیذاشتند تکون بخوریم...
همون بالای کوه گذاشتیمش....
جای "شهید حسن آبشناسان" خالی که همسرش در تشییع جنازه به پسرهایش افشین و امین میگفت:
کف پای بابا را ماچ کنید...پای بابا خیلی خسته است..
و پسرها هم هی کف پای بابا را میبوسیدند...
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..
روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد. با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..
بوی عطر پیچید توی خانه...
عطر گل محمدی..
بوی عطری که حسن میزد..
گاهی فکر میکنم کاش از آن لباسها عکس میگرفتم...
اما فایده ای ندارد..
توی عکس که معلوم نیست خانه چه بویی گرفته بود..
جای "شهید علمدار" خالی که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید...
اکثر جملات بالا را از کتاب های" نیمه پنهان ماه، انتشارات روایت فتح ، شهید به روایت همسر شهید ذکر شده.
وبلاگ فوق العاده زیبای منتظران ظهور
برچسبها:
بعضی هامون وقتی متن مقایسه ی گناهان یه بچه دهه 60 با یه بچه دهه 70 را موخونیم دلمون میگیره.
ناراحت میشیم.
میگیم خوش به حالشون.
یا مثلا وقتی این حرف را میشنویم دیگه میسوزیم.:
(میگن یکی از علمای بزرگ میفرماین : من حاضرم تمام عمر و سواد و زمانی که صرف تحصیلاتم کردم را بدم فقط ثواب دورکعت نماز این عزیزان را داشته باشم.)
وقتی اینو میخونی میفهمی اونا کین.
میگی اونا این طوری و ما اون طوری.
خیلی ناامید میشی.حداقل خودم ناامید شدم.
ولی چنتا چیز هس.
یک : القلم العلماء افضل من دماء الشهداء
دو : اونا جهاد اصغر کردند ولی جهاد ما جهاد اکبره.
این دو تا ترک و گوش بدین.اون موقع میبینید که هم میشه مثه شهدا شد و هم میشه ازشون جلو زد حتی.
چه جوری ؟؟؟
این دو تا را گوش بده تا بفهمی.
حاج حسین یکتا:
http://uplod.ir/8yiulhmyk1es/حاج_حسین_یکتا(4مگابایت).mp3.htm
جنگ نرم:
http://uplod.ir/gxgjj8snowps/narm-kotahi.mp3.htm
لطفا اگه مشکلی تو دانلود بود بفرمایید تا ان شاالله درستش کنم.
التماس دعا
برچسبها:
برچسبها:
دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در تفحص شهدا دفترچه ی یک شهید ۱۶ ساله ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد.
اگه دوست داشتید به ادامه ی مطلب برید.فقط به حرمت شهدا اگه رفتید کامل بخونیدش.
ممنون میشم.
برچسبها:
روز دختر گذشت.
در روز دختر هر دختری دوس داره باباش بهش بگه دخترم روزت مبارک.بعدشم یه هدیه بهش بده.
ولی آرمیتا از این نعمت محروم شده به خاطر بعضیا.
برچسبها:
خدا وکیلی دینمونو به شهدا ادا کردیم؟؟
چرا اونا جونشونو فدا کردند؟
چرا ما الان میتونیم به این راحتی بیایم تو اینترنت چت کنیم ، لایک کنیم و ....؟؟
رفتارمون یه ذره جای تامل داره.
یه ذره که نه خیلی خیلی جای تامل داره.
همیت که حتی آخر هفته به آخر هفته سرشون نمیریم خودش جای بحث داره.
من که شرمندم.
خدایا کمکمان کن دینمان را به شهدا ادا کنیم.
آمین
برچسبها:
آقایون خانوما بیاین حداقل این یه محصول را نخریم.
وگرنه ما هم در خون مردم غزه شریکیم.
شهید بابایی ، هیچ گاه در عمرش نوشابه ی پپسی نخورد.می گفت اسرائیلیه.
بیایید با نخریدن این محصول یک گام به شهدا نزدیک تر شویم.
برچسبها:
برچسبها:
شهید دکتر سید احمد رحیمی از نظردرسی جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه بود .
سال آخر دبیرستان ، همکلاسی بودیم.مسئولین مدرسه می خواستند کلاس ها را
مثل دانشگاه ، مختلط برگزار کنند.ما به این مساله اعتراض کردیم.
خیلی از بچه ها هم ، بی خیال این مساله شدند ، اما در اراده و اعتقاد احمد
ذره ای خلل وارد نشد.احمد سرکلاس اعتراض خودش را اعلام می کرد .
معلم ریاضی هم به مدیر گفته بود :«اگر رحیمی سر کلاس من بیاد ،
دیگه درس نمیدم!»با این که حق با احمد بود ، درس ریاضی را
غیر حضوری خواند و حاضر نشد ایمانش را بفروشد و همان سال را با
معدل 5/19 به بالا دیپلم گرفت و در پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد .
بیایید ما نیز به دستورات الهی مانند (دروغ نگفتن ، امر به معروف ، نهی از منکر و ....) عمل کنیم ، تا روزی خدا پاداش کار نیک ما را بدهد .
برچسبها:
یکی از هم دوره ای های شهید بابایی در آمریکا می گفت : توی آمریکا دوره ی خلبانی میدیدم.یک روز روی بولتن خبری پایگاه(ریس)مطلبی نوشته بود که نظر همه را جلب کرده بود.
مطلب این بود : «دانشجو بابایی ساعت 2 نیم شب می دود تا شیطان را از خود دورکند !»تا این مطلب را خواندم ، رفتم سراغ عباس و گفتم : « عباس قضیه چیه ؟»
اولش نمی خواست حرفی بزنه، بعد از چند لحظه ، آرام سرش را بالا آورد و گفت: « چند شب پیش بدخواب شده بودم ، رفتم میدون چمن تا کمی بدوم . »
کُلُنِل باکستر و زنش منو دیدند.از شب نشینی می آمدند.کلنل به من گفت : این وقت شب براچی می دوی ؟بهش گفتم : دارم ورزش می کنم.گفت : راستشو بگو.
گفتم : راستش محیط خوابگاه خیلی آلوده هست ، شیطون آدمو بد جوری اذیت می کنه ، اگه آدم حواسشو جمع نکنه به گناه می افته.
بعدش هم بهش گفتم : می دونی؟! دین ما برای این طور وقتا _که گناه آدم را وسوسه می کنه_توصیه کرده که عمل سخت انجام بدید.»
((شهید عباس بابایی))
کاشکی من هم اینقدر به خدا نزدیک بودم که بتوانم از شیطان فرار کنم.
سالگرد شهادت خلبان سرلشکر سردار شهید عباس بابایی را به همه ی مردمان این سرزمین تسلیت عرض می کنم.(15مرداد)
برای شادی روح این بزرگ مرد صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
والعن اعدایهم اجمعین
برچسبها:
دوستان عزیز این مطلب مقداری طولانی است ولی واقعا می ارزد که برایش وقت بگذارید و آن را بخوانید.
با نام خدا
چند سال پیش در یکی از سفرهای اردویی که به مناطق جنگی داشتم در نشریهی ارزندهی «امتداد» که در منطقه به زائران اهدا میشد، این دو نامه را خواندم که خیلی مرا مجذوب و مبهوت خود کرد. چند روز پیش با خود اندیشیدم هفتهی بسیج فرصت مناسبی است برای انتشار آن دو نامهی باعظمت در این وبسایت ناچیز.
متن نامهها طبق انتشار نشریهی امتداد:
این نامهها در سال ۱۳۶۵ در مجلهی «زن روز» چاپ شدهاند و برای دومین بار در نشریهی امتداد منتشر میشوند.
نامهی اول:
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجلهی مفید و پربار زن روز:
سلام من را از این فاصلهی دور پذیرا باشید. آرزو میکنم در تمام مراحل زندگیتان مؤمن و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما بهخاطر فراهم آوردن این مجلهی مفید و سودمند تشکر و قدردانی کنم. و باور کنید بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجلهی زن روز بهترین مجلهی خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات مؤسسهی کیهان است.
اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان بازگو میکنم:
من پسری ۱۷ ساله هستم و در خانوادهای مرفه و ثروتمند زندگی میکنم. اما چه ثروتی که میخواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری میکنند و تازه وقتی هم به خانه میآیند از بس که خسته و کوفته هستند، زود میروند میخوابند. اصلاً در طول روز از خود سؤال نمیکنند که: پسرمان (یعنی من) کجاست؟ حالا چه کار میکند؟ با چه کسی رفت و آمد میکند؟
اما خوشبختانه، به حول و قوهی الهی من پسری نیستم که از این موقعیتها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست؛ چون من دیگر به این بیتوجهیها عادت کردهام و از اینکه آنها اصلاً به من کاری ندارند که کجا میروم و چه میپوشم و با کی میگردم، تعجب نمیکنم؛ بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد.
برای خواندن ادامه ی این پست ، بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید.
برچسبها:
در منطقه ی دشت عباس مستقر بودند.بعد از نماز،سر سفره ی ناهار نشستند.غذا آب گوشت بود ، ولی سید سجاد بلند شد و رفت سراغ نان های خشکی که گذاشته بودند برای دور ریختن .
شروع کرد به خوردن . گفتند : چرا اینا را می خوری ؟ نان که هست . گفت : اون کسانی که با عشق اینا رو می فرستن جبهه ، شما می گذاریدشان برای دور ریختن ؟!
فردای قیامت ، پاسخ زحمت های اونارو چه کسی می ده ؟!
امیر المومنین علی علیه السلام :
دور اندیش کسی است که از
اسراف و تبذیر دوری کند .
آیا ما باید اینقدر اسراف کنیم ؟؟؟
برچسبها:
صدای انفجار آمد و سنگرش رفت هوا. هرچه صدایش زدیم جواب نداد.
سرش شده بود پر از ترکش. توی جیبش یک کاغذ بود که نوشته بود :((
گناهان هفته : شنبه : احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل
یکشنبه : زود تمام کردن نماز شب
دو شنبه : فراموش کردن سجده ی شکر یومیه
سه شنبه : شب بدون وضو خوابیدن
چهارشنبه : در جمع باصدای بلند خندیدن
پنج شنبه : سلام کردن فرمانده زود تر از من
جمعه : تمام کردن صلوات های مخصوص جمعه و رضایت دادن به هفتصد تا.))
اسمش ( حسینی ) بود . تازه رفته بود دبیرستان .
اگر می خواهیم گناه کنیم ، لا اقل مثل این ها گناه کنیم .
همه ی ماها گناه میکنیم.شهدا هم گناه میکنند. ولی این کجا و آن کجا !!!!!
گناهان این ها کارهایی است که ما به راحتی انجام میدهیم.
مثلا گناه جمعه ی این شهید ثوابی است که عمرم من انجام نداده ام.
یک بار بیایید ، اعمال خود را بررسی کنیم.به آنها فکر کنیم.و اگر دوست داشتیم آنها را روی کاغذ بنویسیم.
حالا اگر جرئت کردیم آن را در خانه قایم کنیم.
بس که گناهان کوچک و بزرگ انجام داده ایم ، جرئت قایم کردن آن را هم نداریم از ترس اینکه کسی آنرا پیدا کند و آبرویمان برود.
این حرفی است که معمولا به خودم میزنم و اون اینکه:شهادت را الکی به کسی نمی دهند.
برچسبها: